به وقت تهران

وبلاگ شخصی محمد اسعدی

به وقت تهران

وبلاگ شخصی محمد اسعدی

بازی آموزش فرهنگ در ایران وژاپن

در مهد کودک های ایران 

 9 صندلی می گذارند وبه 10 بچه می گویند هر کسی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره "گرگه" باید بره از بازی بیرون بعد ۹نفر و ۸صندلی الی آخرلذا همه سعی می کنند دیگری رو حل بدن وزمین بزنند تا بدون صندلی نمونند. 

در مهد کودک های ژاپن 

 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یک نفر هم روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن وهمدیگر رو طوری بغل میکنن که  کل تیم 10 نفره  روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه.

جهان سوم کجاست؟

آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکتری نروژی، سوالی مطرح کرد: 

استاد، شما که از جهان سوم می‌آیید،جهان سوم کجاست؟؟  

فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.  

من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می‌کنم.  

به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که 

 هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،  

خانه‌اش خراب می‌شود و  

هر کس که بخواهد خانه‌اش آباد باشد 

 باید در تخریب مملکتش بکوشد.  

پروفسور محمود حسابی

مشاعره بر سر خال هندو

 حضرت حافظ می فرمایند:

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را  

به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را  

 

در جواب حافظ صائب تبریزی هم فرمودند: 

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را  

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را  

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد 

 نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را  

 

شهریار نیز در جواب آن دو سروده اند: 

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را  

به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را  

هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد 

 نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را  

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند 

 نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را  

 

وخلاصه محمد عیادزاده در جواب هرسه:

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را 

 خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را  

نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را  

مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟  

و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً  

که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را  

نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را  

فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟  

داستان امام جماعت روستا

حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستائی رسید.با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد.کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود،با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است،بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد،

ادامه مطلب ...